آقا روحالله
* آقا روحالله در آبادی کوچک و سردی میان سروهای ایستادهی پاریس بود. تنها او بود و عبای سیاه پشمیناش.
*سیدعلی خامنهای در گوشه سلولی به طول و عرض قد آدمیزاد با دیوارهای سیاه و منجمد و زیلویی آبیرنگ و پارهپاره زانو در بغل گرفته بود.
*قاسم بهترین فوتبالیست روستای قناتملک کرمان بود. کودکی ۱۲ ساله؛ با استعداد؛ آفتاب سوخته؛ و البته با کفشهایی پاره از فقر و نداری. به ناچار عصرها شاگرد بنا بود.
*عبدالکریم نصرالله، میوهفروش دورهگردی بود در صور لبنان صبحها چرخدستی پرسروصدایش را به راه میانداخت و کوچه به کوچه تا غروب میگشت تا آخرین دانههای سیب و زیتوناش فروش برود. پسر کوچکی هم روی چرخدستیاش مینشست و همراهیاش میکرد. حسن!
*اسقاطیل بود.
اسقاطیل تازهتاسیس و تازهنفس بود.
قوی بود.
با ارتباطات قوی و تجهیزات بسیار.
اسقاطیل خدای خاورمیانه بود.
همه همزمان جاری بود؛
هیچکدام اما نمیدانستند تقدیر چه نقشهها برایشان دارد. نه آقا روحالله. نه سیدعلی. نه قاسم. نه حسن و نه آن جرثومه سرطانی.
تقدیر تو بخوان خداوند خدا مهر روحالله را از دهکدههای محقر حومه پاریس در قلبهای همیشهتپندهی پابرهنگان عالم انداخت.
خدا روحالله را ساکن جماران میخواست نه نوفللوشاتو.
ساکن قلبهای غبارگرفته و بندهزدهی ما مستضعفین.
ما رعیت کوخنشین کلافه از ستمها.
سیدعلی را هم.
و خدا خواست که ما فقرا؛
ما پابرهنگان خمینیدوست؛
ما ستمکشیدههای شلاقخورده؛
ما حبسکشیدهها در سلول کناری سیدعلی؛
ما ایمانآورندگان به «نرید ان نمن علی الذین استضعفوا»؛
ما آقای جهان شویم.
همین ما گرسنههای کفشپارهی بنا و میوهفروش.
نظم جهان را عوض کنیم و بر خدای خاورمیانه طغیان کنیم؛
موشکها و راکتهایمان را از زمین و آسمان بر آنها بباریم و منطقه را زیر پوتینهایمان قرق کنیم.
آتش به خرمن کفر بیندازیم و با پای خودشان به پناهگاههایی بفرستیمشان با دیوارهای سیاه و منجمد،به طول و عرض قد آدمیزاد!
سید علی امروز از کنج سلول بیرون آمده؛
زیلوی آبی استضعافنشان خود را زیر پا انداخته.
از مسلحان تحت امر خود سان میبیند و انگشت غضبش را بهسوی خدای خاورمیانه نشانه رفته؛ که پیوسته خدای سیدعلی و روحالله، بزرگتر از خدای خاورمیانه است.
✍️ مهدی مولایی