مدتی است به این فکر می کنم که اگر در این بازه زمانی و در این جغرافیا، چشم به جهان نمی گشودم، چه اتفاقی می افتاد؟ و زندگیم چه تغییری می کرد؟
یک جایی غیر از ایران مثلاً خوشبینانه باشم و فکر کنم کانادا ، آلمان ، مراکش و یا یکی از سرزمین های ملکه الیزابت مثلا استرالیا. خب در این صورت احتمالا در دوران نوجوانی عکس های هری کیول و تیم کیهیل را روی در و دیوار اتاقم می چسباندم.
آخر هفته ها با رفقا راگبی بازی می کردیم و هرسال تعطیلات به همراه girl freind ام برای موج سواری و شنا به سواحل گلد کوست می رفتیم.
دردوران جوانی احتمالا تشکیل خانواده می دادم، و درکمال آرامش به زراعت و یا هرکار دیگه ای که داشتم می پرداختم و پول در می آوردم و شاید نهایتِ دغدغه و فعالیت اجتماعی ام دفاع از کوالا های درمعرض انقراض و یا حفاظت از دیواره بزرگ مرجانی می بود؛
دردوران میانسالی و پیری زمانی که فرزندان و نوه هایم دور و بر من را گرفتند، وقتی از من سوال می شد:
- درباره ایران چه میدانی؟
اول چهارتا فحش به خداداد عزیزی می دادم و بعد می گفتم بمب اتم. یا وقتی از من درباره اسلام می پرسیدند در جواب می گفتم:
me: Islamic women are beautiful.
Questioner: Just this?.
me: No , Isis(داعش)
علی ایحال یک زندگی آرام و بی دغدغه و بی خبر از اسلام می داشتم.
البته این درصورتی است که یک تروریست راستگرای افراطی خشن نمی بودم.
چون در این صورت یک اسلحه برمی داشتم و می رفتم داخل یکی از مسجد های ملبورن و اولین مسلمونی که به من می گفت Hello brother را به گلوله می بستم، اما خب اینطور نشد و من شانس آوردم.
من در بین204 کشورجهان در ایران به دنیا آمدم و درطول تاریخ چندهزارساله ایران در دهه اول حکومت جمهوری اسلامی پا به جهان گذاشتم، حکومتی که شرق و غرب خواهان نابودیش هستند (عجب شانسی، نخندین)
من شانس آوردم دریک خانواده مذهبی و دغدغه مند به دنیا آمدم که ازهمان ابتدای نوجوانی به من آموختند:
دین ، فقط نماز ، روزه و هیئت نیست...
دینِ ارثی تو به درد نمی خورد؛ باید تحقیق کنی و باید با عقلت دین را بپذیری، دین باید سبب حرکتت باشد و من شانس آورده ام که در تنها حکومت مردم سالار شیعه ی تاریخ، به دنیا آمدم که داعیه دار برپایی سنت اهل بیت(؏) و هدفش زمینه سازی برای ظهور است.
تامل میکنم و به خودم میگم: روا نیست با این همه شانس، سقف دغدغه هایت کوالا ، کانگرو و تفریح باشد... بماند، حرف زیاد است...