زخم بی هویتی
من نیز همانند بسیاری چهره مغموم کیمیا علیزاده در پایان مبارزهاش با ناهید کیانی را دیدم اما نه حیرت کردم و نه ترحم!
امروز پاهای کیمیا علیزاده نبود که آپدولیوچاگی به پهلوی ناهید کیانی میزد؛ او مانند عروسک خیمهشببازی دست و پایش تکان میخورد؛ مثل یک عروسک بیجان، یک مجسمه بیروح!
کیمیا از وقتی پذیرفت مقابل پرچم کشورش بایستد و مبارزه کند یک دولیوچاگی بر سرش آوار شد و تمام.
گویی بیهویتی پاشنه آشیل همه آدمهاست؛ بیهویتها زود از پا درمیآیند؛ چه علیزاده زیر پرچم پناهجویان باشد چه سعید ملایی زیر پرچم مغولستان!
اما احوال این دختر یکجا ترحمانگیز است؛ آنهم زمانی که کفتارها گرد این پیکر بیروح حلقه میزنند و هرکدام تکهای از گوشت او را میکَنند؛ از مسیح علینژاد تا جریان خودباخته غرب زده که نانشان در تبلیغ و ترویج این بیهویتی است تا جریان شبه روشنفکریِ ریشو و بعضا عمامه به سر که خود از بیهویتی و تذبذب ارتزاق میکنند!
لابد انتظار داشتند صداوسیما بعد از برد علیزاده مقابل کیانی، سرود ملی پخش کند و روی تصاویر علیزاده محمد معتمدی بخواند.
این ژست دلسوزی برای کیمیا علیزاده بوی تعفن میدهد.
از این مرگ خاموش کیمیا علیزاده در پشت کردن به کشور و هویتش ناراحتم؛ او میتوانست در کنار پاداشهایی که بعد از المپیک ریو گرفت و اعتباری که بعنوان اولین مدالآور زن ایرانی در ادوار المپیک بدست آورد سالها با همین عنوان زندگی کند و آرزوهایش را بسازد نه اینکه کشورش را سرکوبگر بخواند، به ایران پشت کند و اکنون زخم بی هویتی بلای جانش شود.
پی نوشت 1 :
دو سوالی که واقعاً جواب آن را نمی دانم که اگر می دانید بفرمایید:
سوال اول اینکه از صبح تا الآن اینستاگرام پر شده از متونی که شاه بیت آن این بود "اگر حواسمان به نخبگان نباشد آن ها می روند" یا مثلا "کیمیاهای وطن را از دست ندهیم" گزاره ای درست که در نسبت با کیمیا علیزاده به مصداق نادرست متصل شده، حال اگر چه در برخورد با نخبگان، نادان هستیم و ناتوان، اما یک نفر به من بگوید که برای کیمیا علیزاده که اتفاقاً نماد و مصداق برخورد درست با نخبگان این کشور در فراهم کردن نیازهای مختلف بود؛ دقیقاً چه چیزی باید فراهم می شده که نشده!؟
و سوال دیگر از شما (اگر نگارنده یا علاقه مند به این متون احساسی هستید و چاشنی انتقاد را به کار گرفته اید) این است که کیمیا علیزاده دقیقا قربانی کدام نحوه برخورد نادرست با نخبگان است؟
پی نوشت 2 :
بعد از کسب مدال برنز توسط کیمیا علیزاده، مبلغ نقدی برنده مدال طلا به او اهدا شد.
علاوه بر این 300 سکه طلا، به علیزاده اهدا شد که این هم جایزه نفر اول بود؛
وزیر کار و رفاه اجتماعی در مراسم استقبال از او، شمش طلا جایزه داد.
از طرف استاندار البرز، به اویک واحد آپارتمان اهدا شد که از طرف شورای شهر هم پیگیری شد؛
مقرر شد زندگی نامه او را بنویسند؛
مقرر شد ورزشگاهی به نامش احداث کنند؛
کیمیا علیزاده، مصداق برخورد نامناسب با نخبگان نیست! او اتفاقاً مصداق برخورد درست با یک نخبه است.
پی نوشت 3:
کیمیا علیزاده یک تصمیم شخصی گرفته که بعید می دانم نسبت به آن راضی باشد...
بی وطنی سخت است!
کنار گذاشتن وطن تصمیمی پر از زخم ودرد است؛ پس این رویکرد احمقانه که او را نماد تصمیم درست می دانند و قهرمان می نامند را نمی پسندم؛
وطن مفهمومی است که فارغ از روی کار بودن تاج یا عمامه معنا دارد؛ پس رویکردی که پشت کردن به وطن را امری عادی می داند، احمقانه است.
کیمیا علیزاده برای خودش تصمیم گرفته اما او الگو و نماد تصمیم درست نیست که بشود تعمیمش داد، نماد بی هویتی است...
شما بگویید که از کی بی هویتی و بی وطنی، قهرمان ساز می شود؟
پی نوشت 4:
اما آیا برخورد مسئولین ما با همه مثل کیمیا علیزاده بوده؟ نه! هر چقدر که با کیمیا علیزاده همچون یک قهرمان مواجه شده، با بقیه قهرمانان چندان برخورد مناسبی نشده و قدرشان را نداستند.
پی نوشت 5:
جهت رفع ابهام؛ مسئله شخص کیمیا علیزاده نیست! مسئله فرآیندی است که می خواهد کیمیا علیزاده را مصادره کند برای رسیدن به آنچه که در ذهن دارد...
اگر امروز کیمیا علیزاده، کشف حجاب نکرده و ترک وطن نگفته بود و زیر پرچم ایران مبارزه می کرد و یکی دو جمله هم از علاقه اش به دین می گفت، مدافعان امروز او، به گونه ای دیگر با او مواجه می شدند.
مثلا به او انگ ریاکاری می زدند و با عنوان "ورزشکار حکومتی" معرفیش می کردند که از سوی آخوندا پول می گیرد و یا در بهترین حالت به سادگی از کنارش عبور می کردند؛ گویی نه او قهرمان است و نه اصلا وجود دارد.
مسئله ما قلب و یا به زوال کشاندن معانی است که اکنون قرار است با مصادره کردن کیمیا صورت بگیرد که در صدر آنها معنا و مفهوم "وطن" به عنوان عنصری "هویت بخش" قرار می گیرد.
لذا برای توضیح و توصیف این وضعیت و شرح دشمنی ها ناگزیر هستیم که نام او را ببریم؛ نام بردن از او در استوری ها نه از سر لجاجت است و نه کینه! شاهد مثال آنکه گفتیم، آنچه برای او اجرا شده، استحقاقش را داشته و باید می شده و اکنون دل خوش هستیم، به نوشتن نام کیمیا به سه رنگ سبز و سفید و قرمز....